ترلانترلان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

ترلان ملك جاني

5شنبه و جمعه 14-15 مهر

هفته پیش ٥شنبه جمعه خوبی داشتیم .. صبح من و مامان رفتیم تجریش مامان مریم کار داشت ... با کالسکه رفتیم ،‌منم کلی حال کردم ... تازه یه ماشین هم برای روز جهانی کودک که شنبه بود خریدیم ... با اینکه سنگیل (‌سنگین ) بود ولی خودم محکم نگهش داشته بودم و هی صدای بوقشو درمی آوردم ... شب هم با بابامحمد جونم رفتیم خونه مامان بزرگ ... قرار شده هر ماه دوره باشه دیگه .. جمعه هم از صبح اول رفتیم دنبال عمه مضی (‌مرضی )‌بعد رفتیم گی (‌جاده چالوس )‌... دیگه عصر کلی قیافم زمستونی زمستونی بود ... کلی هم با متا(مهتا )‌و علی بازی کردم ... بلال هم واسه اولین بار تو عمرم خودم ... از مزش زیاد خوشم نیامد ولی با نحوه خورد...
20 مهر 1390

5شنبه و جمعه 14-15 مهر

هفته پیش ٥شنبه جمعه خوبی داشتیم .. صبح من و مامان رفتیم تجریش مامان مریم کار داشت ... با کالسکه رفتیم ،‌منم کلی حال کردم ... تازه یه ماشین هم برای روز جهانی کودک که شنبه بود خریدیم ... با اینکه سنگیل (‌سنگین ) بود ولی خودم محکم نگهش داشته بودم و هی صدای بوقشو درمی آوردم ... شب هم با بابامحمد جونم رفتیم خونه مامان بزرگ ... قرار شده هر ماه دوره باشه دیگه .. جمعه هم از صبح اول رفتیم دنبال عمه مضی (‌مرضی )‌بعد رفتیم گی (‌جاده چالوس )‌... دیگه عصر کلی قیافم زمستونی زمستونی بود ... کلی هم با متا(مهتا )‌و علی بازی کردم ... بلال هم واسه اولین بار تو عمرم خودم ... از مزش زیاد خوشم نیامد ولی با نحوه خو...
20 مهر 1390

5شنبه و جمعه 14-15 مهر

هفته پیش ٥شنبه جمعه خوبی داشتیم .. صبح من و مامان رفتیم تجریش مامان مریم کار داشت ... با کالسکه رفتیم ،‌منم کلی حال کردم ... تازه یه ماشین هم برای روز جهانی کودک که شنبه بود خریدیم ... با اینکه سنگیل (‌سنگین ) بود ولی خودم محکم نگهش داشته بودم و هی صدای بوقشو درمی آوردم ... شب هم با بابامحمد جونم رفتیم خونه مامان بزرگ ... قرار شده هر ماه دوره باشه دیگه .. جمعه هم از صبح اول رفتیم دنبال عمه مضی (‌مرضی )‌بعد رفتیم گی (‌جاده چالوس )‌... دیگه عصر کلی قیافم زمستونی زمستونی بود ... کلی هم با متا(مهتا )‌و علی بازی کردم ... بلال هم واسه اولین بار تو عمرم خودم ... از مزش زیاد خوشم نیامد ولی با نحوه خو...
20 مهر 1390

nakon dottor!

 روز دوشنبه ١١ مهر من و ترلان خانم رفتیم دکتر واکسن ٢٠ ماهگی بزنیم .... یک الم شنگه ای پیش دکتر به پا کرد که دیدنی بود ... مامان خنگش هم بادی پوشونده بود بهش تا خواستم بازش کنم سه ساعت طول داد و جیغ کشید : هی می گفت : بیریم ( بریم ) بعد که آقای دکتر واکسن زد ( هم mmrو هم واکسن انفولانزا ) می گفت : نککککن دتر ، نکککن...... هم خندم گرفته بود هم گریه ..... خوبیش این بود که گفتن این واکسن تب نداره و آمدیم بیرون و رفتیم پیش نهین و صدت ( خاله شهین و صدف خانم ) ....
13 مهر 1390

nakon dottor!

روز دوشنبه ١١ مهر من و ترلان خانم رفتیم دکتر واکسن ٢٠ ماهگی بزنیم .... یک الم شنگه ای پیش دکتر به پا کرد که دیدنی بود ... مامان خنگش هم بادی پوشونده بود بهش تا خواستم بازش کنم سه ساعت طول داد و جیغ کشید : هی می گفت : بیریم ( بریم ) بعد که آقای دکتر واکسن زد ( هم mmrو هم واکسن انفولانزا ) می گفت : نککککن دتر ، نکککن...... هم خندم گرفته بود هم گریه ..... خوبیش این بود که گفتن این واکسن تب نداره و آمدیم بیرون و رفتیم پیش نهین و صدت ( خاله شهین و صدف خانم ) ....
13 مهر 1390

nakon dottor!

روز دوشنبه ١١ مهر من و ترلان خانم رفتیم دکتر واکسن ٢٠ ماهگی بزنیم .... یک الم شنگه ای پیش دکتر به پا کرد که دیدنی بود ... مامان خنگش هم بادی پوشونده بود بهش تا خواستم بازش کنم سه ساعت طول داد و جیغ کشید : هی می گفت : بیریم ( بریم ) بعد که آقای دکتر واکسن زد ( هم mmrو هم واکسن انفولانزا ) می گفت : نککککن دتر ، نکککن...... هم خندم گرفته بود هم گریه ..... خوبیش این بود که گفتن این واکسن تب نداره و آمدیم بیرون و رفتیم پیش نهین و صدت ( خاله شهین و صدف خانم ) ....
13 مهر 1390

پارک

یه چیزایی هست که با نوشتن ثبت نمی شه ... حتماً باید فیلم برداری شه یا یه جورائی تو ذهن آدم ثبت بشه ... چون دیگه اون چیزا و اون کارا هیچ وقت دیگه تکرار نمیشن و آدم خیلی وقت نداره تا ازشون لذت کافی رو ببره ... من دارم سعی میکنم از لحظه لحظه وجود دخترم بیشترین استفاده ممکن رو بکنم ، البته بابا محمد جون کمتر وقت این کارو داره ... تازه بازم می بینم که خیلی زود بزرگ شدی و الان دیگه حرفهای شیرین می زنی ... این جمعه ٨/٧/٩٠  خیلی بهمون خوش گذشت .. بابا جون نبود و ما می خواستیم یه جوری روزمون پر کنیم .. اول رفتیم نی نی سالن که نیمکت اتاق دخترمو سفارش بدیم که نبودن ... اصلاً همون طرز نشستنت تو ماشین خودش خاطره انگیزه ... ترلان خانم اینقدر صن...
10 مهر 1390

پارک

یه چیزایی هست که با نوشتن ثبت نمی شه ... حتماً باید فیلم برداری شه یا یه جورائی تو ذهن آدم ثبت بشه ... چون دیگه اون چیزا و اون کارا هیچ وقت دیگه تکرار نمیشن و آدم خیلی وقت نداره تا ازشون لذت کافی رو ببره ... من دارم سعی میکنم از لحظه لحظه وجود دخترم بیشترین استفاده ممکن رو بکنم ، البته بابا محمد جون کمتر وقت این کارو داره ... تازه بازم می بینم که خیلی زود بزرگ شدی و الان دیگه حرفهای شیرین می زنی ... این جمعه ٨/٧/٩٠ خیلی بهمون خوش گذشت .. بابا جون نبود و ما می خواستیم یه جوری روزمون پر کنیم .. اول رفتیم نی نی سالن که نیمکت اتاق دخترمو سفارش بدیم که نبودن ... اصلاً همون طرز نشستنت تو ماشین خودش خاطره انگیزه ... ترلان خانم اینقدر صندلیشو...
10 مهر 1390

پارک

یه چیزایی هست که با نوشتن ثبت نمی شه ... حتماً باید فیلم برداری شه یا یه جورائی تو ذهن آدم ثبت بشه ... چون دیگه اون چیزا و اون کارا هیچ وقت دیگه تکرار نمیشن و آدم خیلی وقت نداره تا ازشون لذت کافی رو ببره ... من دارم سعی میکنم از لحظه لحظه وجود دخترم بیشترین استفاده ممکن رو بکنم ، البته بابا محمد جون کمتر وقت این کارو داره ... تازه بازم می بینم که خیلی زود بزرگ شدی و الان دیگه حرفهای شیرین می زنی ... این جمعه ٨/٧/٩٠ خیلی بهمون خوش گذشت .. بابا جون نبود و ما می خواستیم یه جوری روزمون پر کنیم .. اول رفتیم نی نی سالن که نیمکت اتاق دخترمو سفارش بدیم که نبودن ... اصلاً همون طرز نشستنت تو ماشین خودش خاطره انگیزه ... ترلان خانم اینقدر صندلیشو...
10 مهر 1390
1